به گزارش خبرگزاری حوزه، هفته نامه افق حوزه در سومین نشست علمی با عنوان «مهمان ماه» گفتوگویی با آیت الله ابوالقاسم علیدوست، عضو جامعه مدرسین حوزه، استاد خارج حوزه علمیه قم و مسئول کرسی های نظریه پردازی علوم عقلی حوزه با موضوع «پیامبر حکمت» انجام داده است که در ادامه میخوانید.
چرا میگوییم پیامبر حکمت؟ پیامبر اکرم(ص) بیشتر مواقع بهعنوان پیامبر رحمت یا پیامبر خاتم توصیف میشود. شکی نیست که پیامبر(ص) شخصیتی متعلق به اسلام هستند. ایشان مؤسس و بانی اسلام هستند؛ اما باید دانست که پیامبر(ص) مولودالاسلام، مِنَالاسلام و ولیدالاسلام هستند.
ما ابایی نداریم که بگوییم، ایشان شاگردی از شاگردان مکتب اسلام است و ایشان از آنچه که آوردهاند، درس گرفته و این را در رفتار و گفتار و اندیشه خود پیاده کردهاند. البته مِنَالاسلام بودن پیامبر(ص) منافاتی ندارد که ایشان، یک شخصیت جهانی باشند.
پیامبر مِنَالاسلام؛ اما للانسان هستند. افراد بشر صاحب هر آیین باشند؛ حتی افرادی که ماتریالیست هستند، شخصیت و رفتار و رسالت پیامبر(ص) برای آنها مفید است؛ بنابراین ایشان تنها مخصوص مسلمانان نیستند. با این تفکر، باب جدیدی برروی ما باز خواهد شد. برخی از آیات قرآن مبین شریعت اسلام هستند؛ اما بسیاری دیگر از آیات قرآن، به انسانها اشاره دارند؛ مانند اینکه قرآن کریم میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ(المائدة /۱) یا میفرماید: وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولًا(الإسراء/۳۴) یا میفرماید: وَ تَعاوَنُوا عَلَیالْبِرِّ وَالتَّقْوی وَ لاتَعاوَنُوا عَلَیالْإِثْمِ وَالْعُدْوانِ وَاتَّقُوااللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُالْعِقابِ(المائدة /۲) یا میفرماید: وَ لَایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی(المائدة /۸).
این آیات تنها مخصوص مسلمانان نیست. همچنین نهجالبلاغه شریف و صحیفه سجادیه نیز همینطور هستند. اگر صحیفه سجادیه در اختیار یک بودیست یا هندوئیست یا اهل دیگر مکاتب قرار داده شود، میتواند با آن مناجات کند؛ کافی است او به ماورایی معتقد باشد. پیامبر و اهلبیت(ع) بهگونهای برنامهریزی کردهاند که برای انسانیت پیام داشته باشند.
اگر دعای کمیل را یک نفر یهودی یا مسیحی بخواند، میتواند از آن استفاده کند؛ حتی یک بتپرست هندو هم، میتواند آن را بخواند و استفاده کند. پیامبر اسلام(ص) هم همینگونه هستند و شخصیت متعلق به انسانیت هستند؛ اما نباید نقش اسلام را فراموش کنیم؛ لذا در ابتدا عرض کردم، ایشان ولیدالاسلام هستند.
ای کاش! مسئولان فرهنگی بهخصوص در خارج از کشور به این ظرفیت پی میبردند تا این ظرفیت را به دنیا معرفی کنیم؛ حتی میتوانیم یک روایت ساده را که در حوزه علمیه میشنویم، برای مردم در خارج از کشور مطرح کنیم که بنده امتحان کردهام و برای آنها بسیار عجیب بود؛ بهعنوان مثال بنده سفری به واتیکان داشتم که برخی از بزرگان مذهبی مسیحی ایالات متحده نیز آنجا بودند و مدت سه روز روی مسئله افراطیگری که مسئله روز دنیا هم هست، بحث میکردیم.
یکی از روزها در جلسه ذکر کردم که در روایتی پیامبر ما(ص) فرمودهاند: دو جهاد وجود دارد؛ جهاد اکبر و جهاد اصغر و ایشان خودسازی را جهاد اکبر میدانند و اینقدر به خودسازی اهمیت دادهاند.
آقای ریچارد فیس که یک کاردینال و مسئول روحانیون آمریکایی بود، بسیار متعجب شد؛ چراکه در مسیحیت نیز، مسئله خودسازی یا تهذیب وجود دارد.
ایشان شب آخر قبل از پرواز و موقع خداحافظی به من گفت: شما معلم خوبی برای ما بودید. تواضع ایشان در برابر بنده بهدلیل روایتی بود که از پیامبر اکرم(ص) بیان کردم. بنابراین خوب است که روی تراث تأکید کنیم و قدردان تراث باارزشی باشیم که به ما رسیده است. پرداختن به پیامبر(ص) پرداختن به ایشان بهعنوان یک مسلمان یا رئیس مسلمانان نیست؛ بلکه ایشان بهعنوان یک شخصیت که مربوط به تمام انسانها هستند، مطرح میشوند. بنابراین پیامبر(ص) شخصیتی متعلق به اسلام ولی للانسان هستند.
دین حکمت
مطلب دوم این است که باید از جهات زیادی به پیامبر اکرم(ص) بپردازیم. اینکه ایشان در چه سالی به دنیا آمدند و والدین ایشان چه کسانی بودند و دایه ایشان چه نام داشت، اطلاعاتی است که بسیار خوب است؛ اما آنچه که باعث میشود ایشان در جهان بهعنوان یک شخصیت فاخر شناخته شود، اول رفتار و دوم برنامهها و رسالت پیامبر(ص) است. در این بحث با توجه بهعنوان پیامبر حکمت، روی برنامههای پیامبر(ص) صحبت میکنم. بهترین منبع برای بیان کردن رسالت و برنامه پیامبر(ص) که شبههای هم در سند آن وجود نداشته باشد، قرآن کریم است. لذا باید به قرآن مراجعه کنیم تا ببینیم، قرآن کریم چه برنامه یا رسالتی را برای پیامبر(ص) تعریف میکند.
گمان نمیکنم، در مطالبی که بیان شد، اختلافی وجود داشته باشد. کسی نمیتواند بگوید: پیامبر ولیدالاسلام یا شخصیتی للانسان نیست یا بگوید: قرآن بهترین منبع برای معرفی برنامه و رسالت پیامبر نیست؛ اما اختلاف نظرها از ادامه صحبت شروع میشود که همان تفسیر رسالت یا برنامه پیامبر(ص) است؛ چراکه در این تفسیر افراط و تفریطهایی دیده میشود و البته هنر باحثان باید این باشد که بتوانند، خط اعتدال و حد وسط را بیابند و مدیریت کنند.
امروزه زیاد میشنویم که از پیامبر صلح، پیامبر رحمت، پیامبر مهربانیها و ... یا از قالبی بهنام اسلام رحمانی صحبت میشود و در سطح دنیا از این مباحث استقبال میشود و در فضای افراط و خشونت، بهراحتی جا باز میکنند. مطلب دوم که از درون همین مبحث سر برمیآورد، تفسیر قدرت و اقتدار و اگر مجال داده شود، خشونت است. سال گذشته، بنده بحثی با آقای سروش داشتم و ایشان بهصورت رسمی تحت عنوان دین و قدرت، واژه پیامبر اقتدارطلب را استفاده کرد. در طول تاریخ این نمونهها زیاد گفته شده و این حرف، مربوط به امروز یا آقای سروش نیست و یا حتی حرفی نیست که طرف مقابل ما بزند. برخی از تفکرات تا جایی پیش میرود که حتی گفته میشود، ما چیزی بهعنوان عذاب نداریم یا میگویند: مگر خداوند کسی را عذاب میکند؟ میگوییم: در قرآن از عذاب بحث شده است؛ اما میگویند: مدت کمی انسانها گوشمالی داده میشوند و بهتعبیر عرفا الف عذاب میافتد و بدل به عذب بهمعنای بهره و گوارایی میشود و ممکن است، ما از این بهره خوشمان نیاید؛ اما آنها خوششان میآید. مثالی میزنند و میگویند: خوک در کثیفی رنج نمیبرد و بهراحتی در کثیفی زندگی میکند.
این افراد ممکن است جهنم را همینطور معنی کنند و بگویند: ممکن است جهنم کثیف باشد؛ اما برای آنها عذب است و بهره میبرند و نمیتوانند، تصور عذاب داشته باشند؛ لذا رسالت پیامبر(ص) را نیز این نمیدانند که بخواهد با انسانها اتمام حجّت کند. بنابراین دو نظر مقابل یکدیگر قرار میگیرند؛ اما وقتی به خود قرآن رجوع میکنیم، بین آن تفریط و این افراط، حد وسط را میبینیم که بنده هیچ نامی را گویاتر و رساتر از نام حکمت برای آن نمیبینم. زمانی که پیامبر(ص) را پیامبر حکمت تعریف کردیم، یعنی همه چیز با قوام و اساس بر سر جای خود باقی است؛ چراکه هیچ کاری حکیمانه نیست؛ مگر اینکه سر جای خودش باشد و هر کاری که سر جای خودش باشد، ضد حکمت نخواهد بود.
نمیتوانید مثالی بزنید و بگویید: این کار سر جای خودش و درست بود؛ اما حکیمانه نبود یا بهعکس، بگویید: این کار درست و سر جای خودش نبود؛ ولی حکیمانه بود. بنابراین در مواجهه با دین و قدرتی که در مباحثه سال گذشته میان بنده و آقای سروش مطرح شد، مسئله دین حکمت را مطرح کردم.
لزوم نهادسازی در دین
در دنیای امروز روی مسئله نهادسازی خیلی تأکید میکنند. این نهاد ممکن است، جایی مانند مسجد باشد. پیامبر اکرم(ص) در ابتدای کار اقدام به نهادسازی و ساخت مسجد کردند. اولین انحراف نیز این بود که مسجد به کنار رفت و سقیفه به میان آمد و این خطا و انحراف، معمولا ذکر نمیشود. بنابراین اولین اشتباه بزرگ بعد از پیامبر(ص) جابهجایی نهاد مسجد با نهاد سقیفه بود که یک نهاد جاهلیت بود. همچنین نماز جماعت هم یک نهادسازی بود که پیامبر اکرم(ص) نسبت به آن دعوت و تشویق کردند و حتی نسبت به آن تحذیر کردند؛ چراکه فاصله گرفتن از جماعت یک نوع ارتداد بوده است. یکی دیگر از نهادها اصطلاحسازی است.
زمانی که مسئله دین و قدرت مطرح میشود، چنانچه این اصطلاح را درست نمیدانیم باید نهادسازی کنیم و بگوییم دین و حکمت یا دین و عدالت یا دین و مصلحت. این وجهی بود که انتخاب و دین و حکمت و همچنین پیامبر حکمت مطرح شد.
در اصطلاح پیامبر حکمت، جهاد نیز وجود دارد؛ چراکه گاهی جهاد، مصداق حکمت است؛ همچنین دفاع نیز در آن وجود دارد؛ چراکه گاهی اوقات دفاع مصداق حکمت است. همچنین رأفت، رحمت، عطوفت و بهتعبیر قرآن خلق عظیم در آن وجود دارد؛ لذا به این دلیل پیامبر(ص) را بهعنوان پیامبر حکمت نام میبریم. امام صادق(ع) نیز همینگونه هستند؛ اما در زمان ایشان جهاد یا انقلاب بهشکل مسلحانه مصداق حکمت نبود. با اینکه میدانیم، امام از ناحیه بنیالحسن و از ناحیه بصره و از ناحیه خراسان بهوسیله ابومسلم خراسانی و از ناحیه زیدیه و کوفه و از ناحیه برخی جوانان انقلابی تحت فشار بودند و همه آنها از امام انتظار داشتند، ورود انقلابی مسلحانه داشته باشند؛ اما ایشان مخالفت کرده و یک دانشگاه تشکیل میدهند و امام صادق(ع) میشود امام حکمت.
حال به سراغ قرآن که آن را بهترین منبع دانستیم، میرویم. اهدافی که قرآن کریم برای رسالت پیامبر بیان میکند، همان اهدافی است که برای همه پیامبران مطرح میکند؛ لذا تنها پیامبر ما پیامبر حکمت نبودند؛ بلکه پیامبران، همگی پیامبر حکمت بودند.
بررسی راهبرد قرآن در سه مسئله پرورش، آموزش و بینش
زمانی قرآن را با این دیدگاه که چه اهداف کلانی را برای پیامبر بیان میکند، مطالعه کردم. اینجا بود که به مثلث پرورش، آموزش و بینش برخوردم. این سه واژه، همگی قرآنی هستند. در قرآن در بیان اهداف پیامبران، بارها واژه یزکیهم بهمعنای تزکیه و به فارسی بهمعنای پرورش یا پروراندن وجود دارد.
همچنین واژه یعلمهم نیز وجود دارد که بهصورت یعلمهم و یزکیهم یا یزکیهم و یعلمهم آمده است که اینجا مسئله آموزش مطرح میشود. واژه سوم بینش است که قرآن میفرماید: یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ(بقره/۲۵۷). گاهی در روایات از بینش به بصیرت تعبیر شده است و گاهی نیز به نور تعبیر شده است. در زیارت آلیاسین تقاضای نور میکند و گاهی نیز تعبیر به حکمت شده است که غیر از پرورش است. ممکن است، انسانی، خودساخته باشد و روی زبان و اندیشهاش مواظبت کند؛ اما فاقد بینش باشد.
یکی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) که در بین عرفا شخصیت ممتازی است و نامی از او نمیبرم، وقتی برای او خبر آوردند که حسینبن علی(ع) را کشتند، گفت: وای به حال امتی که فرزند پیامبرشان را کشتند و به نماز و قرآن خواندن ادامه داد. میگویند: او بعدها استغفار میکرده که ای وای بر من که یک حرف دنیایی زدم و گفتم: وای به حال امتی که فرزند پیامبرشان را کشتند. ما بهدلیل تقوی و ترک گناه به چنین شخصی احترام میگذاریم؛ اما او فاقد بینش بوده است. تقوی داشته و قصد خیر داشته و فاقد سوء نیت بوده؛ اما فاقد بینش بوده است. سوگمندانه گاهی از تقوی و تدین بدون بصیرت لطمات زیادی دیدهایم که نمونه آن، جریان مشروطه است که در آن عدهای مشروطهطلب و عدهای دیگر مشروعهخواه شدند.
برخی از مشروطهطلبان میگفتند: احکام اربعه مرتد بر طرف مقابل جاری است و بالعکس. شخصی در تبریز از کوچهای به کوچه دیگری میرفت که جوان مسلحی راه او را سد کرد و گفت: تو مشروعهخواه هستی یا مشروطهطلب؟ بهناچار گفت: من مسلمان نیستم و ارمنی هستم که گفتند: عبور کن. امروز بنده و شما به این مثال میخندیم؛ اما شبیه این مسئله امروزه وجود دارد. بنده گاهی به طلاب میگویم: مبادا کاری کنید که آیندگان ما را نادان فرض کنند! امروزه برخی نزاعات وجود دارد که ما آنها را عاقلانه میدانیم و راجع به آن بحث کنیم تا آن را درست کنیم که ممکن است، آیندگان این بحثها را بیهوده بدانند.
قصد این است که عرض کنیم، پرورش غیر از بینش است. اینکه قرآن حسابشده میفرماید: یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ و در جای دیگر میفرماید: إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا(انفال/۲۹)؛ فرقان بهمعنای تقوی و سواد نیست؛ بلکه آیه میفرماید: شما را اهل تشخیص قرار میدهیم که یکصد سال بعد میگویند: عجب بینشی داشتهاند. در ماجرای عاشورا هم حبیببن مظاهر را داریم و هم سلیمانبن صرد خزاعی را که هر دو افرادی دغدغهمند و با تقوی بودند که یکی در عاشورا حضور داشت و دیگری در میان توابین. بنابراین قرآن کریم بهجز آموزش و پروش، روی بینش تأکید دارد. چنین مجموعهای در واژه حکمت جمع میشود. همچنین قرآن کریم میفرماید: وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ(اعراف/۱۵۷).
این آیه بهمعنای خرافهزدایی است که میتواند بخشی از آموزش باشد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: وَیُثیروا لَهُم دَفائِنَالعُقول(نهجالبلاغه/خ ۱)؛ پیامبران آمدند تا عصاره ظرفیتها انجام بگیرد؛ یعنی ظرفیتهای انسانی را شکوفا کنند. امیرالمؤمنان(ع) میفرمایند: پیامبران روی پرورش عقول کار میکردند. اگر بخواهیم بحث ما اجتماعی باشد و بهعنوان یک راهکار و راهبرد مطرح بشود، باید روی این جهات کار کنیم؛ یعنی اول اینکه پیامبر(ص) را بهعنوان شخصیتی للانسان مطرح کنیم و روی رسالت و اهداف ایشان متمرکز بشویم و برای این کار، روی مسئله حکمت تأکید کنیم که جامع است و البته قرآن را نیز بهعنوان منبع قرار بدهیم.
عصمت پیامبر(ص)
این بحث از مباحث کهن اسلامی است و علیرغم اختلاف ناحقی که در عصمت ائمه(ع) وجود دارد که اهل تسنن آن را انکار میکنند؛ درحالیکه طبق لوازم خودشان لازم بود، به عصمت معصومین(ع) ملتزم میشدند که نشدند؛ اما از فرق مسلمین کسی عصمت پیامبر اکرم(ص) را انکار نمیکند؛ البته ممکن است، از نظر بروندینی، کسانی حرفی داشته باشند. عصمت پیامبر(ص) مورد اتفاق است.
در اینباره باید گفت: گاهی بحث روی رفتارهای شخصی پیامبر(ص) و زندگی خصوصی ایشان است که اصراری روی آن نداریم و ثمرهای بر آن مترتب نیست. اینکه بگوییم: پیامبر(ص) هیچگاه غذایی را که برایشان مضر بوده، نخوردهاند یا اینکه بگوییم: همیشه بهترین شکل یک کار را انجام میدادهاند. البته بسیاری معتقدند، در این امور نیز عصمت وجود داشته است؛ البته اصرار بر این مطلب ممکن است، غیرضرور باشد یا اثبات آن مشکل باشد. برخی راجع به این بخش زندگی پیامبر(ص) صحبت میکنند؛ بهعنوان مثال ممکن است، بگویند: پیامبر روز چهارشنبه فلان غذا را میل میکردهاند و خوب است، ما هم همان کار را انجام بدهیم؛ اما مطلب مهم بحث عصمت پیامبر(ص) در حفظ، انتقال و تفسیر دین است.
بدون تردید خداوند حکیم است و خداوند برای انتقال و تفسیر دین، نهادی را که خطاپذیر باشد، انتخاب نمیکند و اگر در جایی پیامبری حرکتی انجام بدهد، خداوند ایشان را به مرز اعتدال برمیگرداند. مانند ماجرایی که پیامبر اکرم(ص) لباسشان را انفاق کردند و خودشان در منزل ماندند و وقت نماز فرا رسید که آیه نازل شد که: وَلَاتَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ وَلَاتَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا (اسراء/۲۹) . اینجا آیه اعتدال در انفاق نازل شد؛ البته ما از این آیه کراهت یا حرمت را استفاده نکرده و آیه را مبین حکم شرعی نمیدانیم؛ اما هادی میدانیم که خداوند میخواهد، پیامبر(ص) را تربیت کند و اینکه میگوییم: پیامبر(ص) ولیدالاسلام هستند، یعنی ایشان تربیتشده اسلام هستند.
گاهی یک طلبه اشتباهی میکند؛ اما پیامبر و ائمه(ع) که مبین شریعت هستند، نمیتوانند مرتکب خطا بشوند و دلیلی ندارد که خداوند انسانی را که در تبیین شریعت معصوم است، خلق نکند؛ درحالیکه میتواند چنین کاری را انجام بدهد.
واژه شیطان و ابلیس
در قرآن واژههای شیطان و ابلیس وجود دارد که با هم فرق دارند. شیطان با وجود ما همراه است؛ همانطور که ملک با وجود ما همراه است؛ لذا در قرآن تعبیر شیاطین استفاده شده است؛ حس شهوت یا حس ریاستطلبی شیطان است؛ لذا شیطان یا ملک در وجود ما قرار دارد؛ البته در خارج از وجود ما نیز ملائکی وجود دارند؛ اما ابلیس یک موجود مشخص خارجی است.
نظر شما درباره سخن ابنعربی راجع به ابلیس چیست؟
سخن ابنعربی و دیگران بهشکلی که به آنها منسوب است، مورد تأیید نصوص دینی ما قرار ندارد که ما بهنوعی ابلیس را تبرئه کنیم. شیطانپرستان هم، بهنوعی شیطان را تقدیس میکنند و میگویند: شیطان نتوانست، به خودش بقبولاند که برای غیرخدا سجده کند؛ دیگران جلو افتادند و در برابر آدم سجده کردند؛ اما شیطان گفت: حتی اگر خداوند به من فرمان بدهد، نمیتوانم برای غیر او سجده کنم. اینجا ابلیس کارش را توجیه میکند و میگوید: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ(اعراف/۱۲).
شیطان در پاسخ خداوند که فرمود: چرا سجده نمیکنی؟! گفت: من از آتشم و آدم از گل است و آتش بر گل فضیلت دارد؛ بنابراین من بر آدم فضیلت دارم. چه کسی گفته آتش بر گل برتری دارد؟ درحالیکه هر کدام یک خاصیت دارند و جای دیگری را نمیگیرند. اینجا بحث نافرمانی و تمرد مطرح است. آنچه ابلیس را بیچاره کرد، عدم سجده او نبود؛ بلکه توجیه گناهش بود؛ اما در بیان ابنعربی توجیه جایگاهی ندارد.
معصومیت فرشتگان و مسئله اختیار
...لَایَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ (تحریم/۶) فرشتگان گناه نمیکنند؛ اما اینکه فرشتگان نمیتوانند خطا کنند و در کار خود مجبور هستند، برای ما اثبات نشده و البته دلیلی بر رد آن نیز نداریم. برخی بحث فرشتگان را مطرح میکنند که فرشتگان تکامل و رشد ندارند؛ چراکه اختیار ندارند؛ اما این مسائل مستند به هیچ برهانی نیست. بنده در این مسئله هنوز به برهانی نرسیدهام؛ ولی ممکن است، اشخاصی کار ممحضی کرده و به نتایجی رسیده باشند که بنده ندیدهام.
ابلیس تمرد کرد و بعد هم توجیه کرد و از درگاه خداوند متعال رانده شد؛ اما اینکه بگوییم: این کار ابلیس جزئی از سنت الهی است که باید ابلیس بدون اینکه مجبور باشد، در فرآیند سنت الهی کاری انجام بدهد، سخن درستی است. چنانچه ابنعربی بگوید: منظور من همین بود که کار ابلیس یک فرآیند است و ابلیس باید باشد تا افرادی را گمراه کند تا نظام اختیار و تشخیص سره از ناسره رخ بدهد، سخن درستی است؛ اما معنای این سخن این نیست که شیطان در کار خودش متمرد و عاصی نیست.
گاهی گفته میشود، قضیه کربلا باید واقع بشود؛ یعنی امام حسین(ع) به کربلا بروند و به شهادت برسند و خانوادهاش اسیر بشوند. خوب اینجا باید قاتلی نیز وجود داشته باشد؛ یعنی این فرایند باید طی بشود؛ اما آیا قاتل در کارش معذور است؟ خیر، او معذور نیست و در فضای اختیار جنایت کرده و در فضای اختیار بد را اختیار کرده است. نظام جهان نظام اختیار است؛ اما این مطلب باعث نمیشود، انسانها در معصیت معذور و یا در اطاعت غیرمأجور باشند.
حکمت اقتضا میکند که دین دارای قدرت باشد و پیامبر یا غیر پیامبر در بزنگاهها اقتدار نشان بدهند. قرآن میفرماید: وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَاتَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِاللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لَاتُظْلَمُونَ. ( انفال/۶۰)اینجا محل بحث مشخص است. اینجا واژه حکمت اختیار شد که هم قدرت و هم رأفت را در خود دارد.
آقای سروش میگوید: من با اسلام تاریخی کار دارم. نکته اول این است که ایشان به اسلام تاریخی وفادار نیست. ما نماد اسلام را امام صادق(ع) میبینیم یا خلیفه دوم که به اقتدار و خشونت معروف است؟ تاریخ مانند کشکول است. در قدیم دراویش کشکولی داشتند و به منازل مراجعه میکردند و شعری از امیرالمؤمنین(ع) میخواندند و هر کسی به احترام مولا چیزی مانند نخود، عدس، بادام و گردو به آنها میداد و شبها در منزل آنها را جدا میکردند.
تاریخ مانند این کشکول است و اگر کسی تنها عدسهای تاریخی را جمع کند، اینطور میشود؛ یعنی اگر کسی تمام کیسهای خشونت را جمع کند و روی اسلام تاریخی بحث کند، به این ترتیب گزینشی عمل کرده است. نکته دوم اینکه صحبت از اسلام تاریخی میکرد؛ اما میگفت: هذا هو الاسلام؛ اسلامی تاریخی که بهصورت گزینشی مطرح میشود، معرف اسلام یا پیامبر نیست. ضمن اینکه بعد از جابهجایی سقیفه با دین، کارهای زیادی بهنام اسلام انجام شد. بنابراین ایشان امانتدارانه به تاریخ اسلام نگاه نکرده است.